خلقِ اول گر نهد برهانِ کج
خلقِ دوم می‌رود بر راهِ لج

خلقِ اول گفت: «دلیل و عقل هست؛
هرچه گویم، بر خِرد افتد به دست.»

خلقِ دوم گفت: «قبول این زِ چه؟
ما نخواهیمش، بگوییم بر عِده.»

خلقِ اول گفت: «خدا سازد جهان.»
خلقِ دوم گفت: «فسانه‌ست و گمان.»

خلقِ اول گفت: «رسول آورد نور.»
خلقِ دوم گفت: «دروغ آمد زِ دور.»

خلقِ اول گفت: «کتاب آرد دلیل.»
خلقِ دوم گفت: «همه وهم است و ویل.»

خلقِ اول گفت: «نگه کن بر سما.»
خلقِ دوم گفت: «فریب است این نوا.»

خلقِ اول گفت: «خِرد ره می‌نهد.»
خلقِ دوم گفت: «جدل قوّت دهد.»

خلقِ اول باز قرآن برگرفت،
گفت: «در وحی است راهی بی‌خِلف.»

خلقِ دوم گفت: «قصه‌ای مانده زِ پیش؛
جز خیال و وهم، نبود آن به‌کیش.»

آن طرف شب‌به‌شب اتاقِ برهان می‌زنند،
این طرف صبح‌به‌صبح اتاقِ انکار می‌زنند.


Powered by ☕️. Written by سالبه